خیلی دیر اومدم....
ببخش مامان ...... خیلی وقته وبلاگت رو آپ نکردم..... باور کن اصلا وقت نکردم..... امروز جمعه 5 مهر1392 الان دیگه تو هفت ماه و 16 روز داری.... آنی من الان دیگه: خودش راحت میشینه ....
سینه خیز میره ....
رو چهار دست و پا وامیسته.....
حسابی جیغ میکشه
خلاصه اینکه خیلی شیرین و با نمک شدی..... یه ماه و نیم میشه که دیگه با مامان میری اداره و با مامان هم بر میگردی.... تو مهد کودک اداره حسابی بهت خوش میگذره .... الان دیگه غذات شده فرنی، حریره بادام، سوپ ماهیچه، پوره کدو، پوره سیب زمینی، پوره هویج، سرلاک، آبمیوه و ماست..... این روزا شیر خشک قحط شده و من وبابا به سختی برات شیر گیر میاریم....
دردونه مامان چند تا از عکسات رو میذارم تا یه روز که وقت کردم بقیه عکسای نازت رو هم بذارم تو وبلاگت....
آرنیکا و پسر عمه اش (امیرعباس)
اینم پسرخاله های آرنیکا (علیرضا و اهورا)