چهل گیس

آرنیکا جونم... دختر شیرینم ماهگیت مبارک.     دیروز چهار ماهگیت بود عسلم... هر چقدر بزرگتر میشی دلم واسه کوچکتر بودنات بیشتر تنگ میشه هر چند که از بزرگ شدنت اونقدر خوشحالم که گذشت زمان رو نمی فهمم...     وروجک مامان  هر چقدر بزرگتر میشی شیرین کاری هات هم بیشتر میشه...الان دیگه غلت میزنی،، جیغ میکشی،، داد و هوار راه میندازی بلند بلند میخندی خلاصه اینکه حسابی خونه رو شلوغ و با صفا کردی... آفرین به تو دردونه مامان .....ملوسک دیروز با بابا رفیم درمانگاه که واکسن چهار ماهگیت رو بزنیم...خدا رو شکر این بار برعکس دو ماهگیت زیاد اذیت نشدی....البته موقع واکسن زدن خواب بودی که یهو شروع کردی به گریه کردن ....نفس ما...

                                             تولدت مبارک فرشته کوچولو...           ...

            ...

          مامان قربون اون چشای خوشگلت بره......     ...

نینو کوچولو این چند تاعکس مال سه ماه و دو هفتگی ته.....داریم میریم خونه آقابزرگ....                            آرنیکا جون در حال دست خوردن.....   ...

                                     آرنیکا و عروسک هاش           آرنیکا جونم شیرتو کامل خوردی اما دل از شیشه شیرت نمیکنی     تو این عکس هم حسابی خماری و میخوای لالا کنی.....قربونت برم عروسکم   ...

دیر اومدم اما با چند تا عکس از آرنیکا جون اومدم     ...

آرنیکا جان امروز 52 روز از تولدت گذشته... خودمم باورم نمیشه که چه جوری این روزها گذشته فقط میدونم از بهترین لحظات زندگیم بوده... تو اون 9 ماهی که تو شکمم بودی و حسابی لگد میزدی میدونستم یه دخمل شیطونی...بالاخره انتظارمون به سر رسید و 20 بهمن ساعت 10:15 صبح صدای گریه قشنگت رو شنیدم  الان دیگه حسابی به بودنت عادت کردیم من و بابات حتی اگه خواب باشی ترجیح میدیم فقط کنار تو بشینیم.. آرنیکای کوچولوی من اگه بدونی چقدر خواستنی هستی... من وبابات با تمام وجود دوستت داریم... ...